آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

6مهرماه 1391

سلام نفس مامانی. چطوری عزیزدلم؟ مامانی اینروزا خیلی مشغله داشته که فرصت نکرده چیزی واست بنویسه ولی عوضش کلی چیزای خوشکل موشکل واست خریده. دیگه همه وسایل سیسمونی رو خریدیم فقط مونده سرویس خواب و کالسکه اونم چند روز دیگه میگیریم. دیروز با بابایی هر چقد شیرازو گشتیم که تزیینات واسه اتاقت بگیریم پیدا نکردیم. همش ادرسای الکی بهمون دادن. اما بالاخره پیداش میکنیم. دیروز رفتم پیش دکترمو جواب ازمایشمو نشونش دادم. بابایی یه جا کار داشت رفت وقتی کم کم داشت نوبتم میشد بهش زنگ زدم که بیا دیگه نوبتمه اونم گفت نری داخل تا من بیام میخوام بچمو ببینم یه طوری گفت که من از بس خندیدم نمیتونستم ...
7 مهر 1391

28 شهريور 1391 روز دختر

سلام جيگر ماماني. امروز اومدم واست بنويسم روزت مبارك دختر نازم   بابايي هم صبح كه بيدار شديم گفت كه روز دخملم مبارك   به بابايي گفتم كه واست يه هديه بگيره.   قربونت برم ايشاا... سال اينده روز دختر پيشمي و يه بوس گنده ميذارم رو لبات     ...
28 شهريور 1391

يكشنبه 26 شهريور 1391

عزیز دل مامان بالاخره ٢٦ شهریور رسید و شما خانوم کوچولوی من یه ماه بزرگتر شدی و وارد  ماه هفتم شدی و هفته ٢٧. مامانی واسه روز تولدت لحظه شماری میکنم. نمیدونی که چقد دلم میخواد هرچه زودتر اذر ماه برسه . فقط ٥ روز دیگه از فصل تابستون مونده. یادمه اخرای خرداد چقدر چشمامو میبستمو ارزو میکردم که تابستون تموم شه و بریم توی پاییز. یعنی فصلي که عشق من بدنیا میاد. دیگه چیزی نمونده اخه دو سوم راهو رفتیم فقط یه سوم دیگه مونده نفسم. هر سه تامون زاده ی فصل خزانیم.بابایی مهر مامانی ابان شما کوچولوی نانازمم اذر. همیشه عاشق این فصلم.خیلی دوسش دارم به نظرم خیلی قشنگه.   ...
26 شهريور 1391

20دوشنبه شهريور 1391

سلام دختر کوچولوی مامانی الهی من قربونت برم مامان . دلم واسه دیدنت پر میزنه.چند روزی میشه که واست چیزی ننوشتم اخه نی نی وبلاگ یه اشکال داشت. جیگر طلای مامانی هفته رو تموم کردیم والان توی هفته  هستیم. نمیدونی چقد ارزوی اینو داشتم که یه روز اینجا واست بنویسم توی هفته ٢٦ هستیم چون اینجوری دیگه چیزی به اومدن خوشکلم نمونده. قربونت برم مامان تو اصلا اذیتم نکردی توی این چند ماهی که تو دلمی حتی یه بار. اگرم دلم میخواد این روزا تموم شن فقط واسه اینه که روی ماهتو ببینم. مامانی فقط شبا که میخوابم خیلی سختمه اخه همش باید روی پهلوهام بخوابم حس میکنم استخونای دنده هام شکسته ا...
20 شهريور 1391

6 شهريور 91

سلام عزيزدلم. حال دختر كوچولوي من چطوره؟مطمينم كه خوبه خوبي. اخه انقد وول ميخوري تو دلم كه ديگه جدي جدي باورم شده دارم مامان ميشم. خيلي حس خوبيه. ممنونم دختر گلم كه ابا اومدنت به من فرصت اينو دادي كه حس به اين قشنگيو تجربه كنم. دختر خوشكلم امروز وارد هفته  شديم. فقط 14 هفته ديگه مهمون دل ماماني هستي. ميگم 14 هفته واسه اينه كه ديگه تصميممو گرفتم كه سزارين شم. واسه همين فكر نكنم بيشتر از 38 هفته بشه. جيگر طلاي ماماني يه سوپرايزم واست دارم. وقتي بدنيا بياي اينجا واست مينويسم. فقط از دستم ناراحت نشيا. دوباره اسمتو ..... ببخشيد گلم تصميماي من اينجورين ديگه.  ...
6 شهريور 1391

31مرداد ماه 91

سلام عزيزم خوبي ماماني؟ داري چيكار ميكني دختر خوشكلم.؟ دلم واست يه ذره شده كاشكي زود زود اين روزام بره و روز تولدتو برسه. خوشكل مامان الان توي هفته هستيم. تكون تكوناتو راحت احساس ميكنم. ولي يه خورده گاهي وقتا تنبلي ميكني. اگه برم بيرون از خونه تكوناتو حس نميكنم. همينكه ميام خونه خانوم خانوما شروع ميكنه به ورجه وورجه قربونش برم. دو روز قبل كه عيد فطر بود انقد تو خونه حوصلم سر رفت به هر كي ام زنگ زدم كه بريم بيرون همه يه كاري داشتن. منو بابايي ام خودمون دوتايي البته با دختر كوچولوي من رفتيم ناهارو بيرون خورديم يه ذره ام بازي كرديم و اومديم . ديروزم با دايي احمد و عمه فاطمه اينا رفتيم...
2 شهريور 1391

اولين سونو

خبرای جدیدی واست دارم. اول اینکه روز ٥شنبه رفتم سونو بالاخره اونم چه سونویی وای وای   وای پیش دکتر اردکانی رفتم یه اقای مسنه. خیلی خوش اخلاق بود . ازش پرسیدم سالمه گفت حالا که مشخص نیست.گفتم پس کی معلوم میشه گفت وقتی بدنیا اومد. فقط تو رو نشونم داد خیلی کوچولو بودی زیاد قابل تشخیص نبود. گفتم پس برا چی سونو انجام میدین اصلا به چه دردی میخوره؟ گفت الان من فقط میتونم بگم که یه توده میبینم که قلب داره همین.... قد خوشکلم . سانتی متر بود قربونش برم. دقیقا  هفته و  روزت بود نفسم. دیگه اینکه دیروز دوستای هم اتاقیم توی خوابگاه که هم رشته هم بودیم اوم...
26 مرداد 1391

15 مرداد ماه 91

سلام جيگر طلاي مامان؟ خوبي فرشته كوچولوي من.؟ ديروز واسه چكاپ ماهانه رفتم صداي قلب قشنگتو شنيدم. نميدوني چقدر باحال بود باورم نميشه هنوزم كه يه دارم مامان ميشم.   اين روزا انقد وول ميخوري كه بيا و ببين. سحرا وقتي بيدار ميشم واسه بابايي سحري گرم كنم يه يه لگد محكم ميزني كه دلم ميخواد فدات شم. امروز رفتيم توي هفته  21 خيلي زود گذشته نه مامان؟ راستي يادم رفته بود بگم كلي لباساي خوشكل واسه دخترم گرفتم. آنيتا كوچولوي من منو بابايي عاشقتيمو واسه ديدنت لحظه شماري ميكنيم.   ...
26 مرداد 1391

شب يلدا(اخرين شب پاييز 1390)

یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود با اولین شب پاییز آمده بود و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت آتش که می دانی، همان عشق است یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد آتش در وجود یلدا بارور شد فرشته ها به هم گفتند: یلدا آبستن است. آبستن خورشید ...
26 مرداد 1391