آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

8 مردادماه 1392

سلام دخترم.مامانی اومده واست بگه که : روز جمعه با بابایی خوشکل خانوممونو بردیم دکتر.گفتن که یه کم سرما خورده و یه کمم گوشش عفونت داره. دارو دادن که دارم بهت میدم عزیزم. اما تو همچنان بزور غذا میخوری.نمیدونم چرا. تو که انقدر با اشتها غذاتو میخوردی حالا باید کلـــــــــــــی التماست کنم بازی کنم بات تا یه قاشق بخوری. بعضی وقتا دیگه کلافه میشم. امروز هر کار کردم دهنتو باز نمیکردی که سوپتو بخوری منم واست ریختم توی لیوانت اینجوری خوردی. نمیدونم مشکلت غذاست یا ظرف غذا یا قاشق یا............... تورو خدا مثل قبل غذاتو بخور عزیزم   ...
7 مرداد 1392

3 مردادماه 1392

سلام یکی یه دونه مامان. الهی بمیرم که دخترم از سه شنبه غذا نمیخوردی و من نمیدونستم دلیلش چیه؟شبش هزار بار بیدار شدمو صورتمو گذاشتم رو گونه هات ببینم تب نداری یه کم داغ بودی اما فکر کردم واسه اینه که پتو انداختم روت. دیروزم بزور یه کم غذا خوردی دیگه یه کم قطره استامینوفن بهت دادم .همش بیقراری میکردی گریه میکردی و از بغلم پایین نمیومدی. میگفتم ارمیتا که اینجوری نبود.بابایی رفت واست یه شربت سرماخوردگی گرفت بهت دادم.اما هنوزم گریه میکردی قربون چشات برم. منم یه کم سرما خوردم.سرم درد میکرد.تو   گریه میکردی و منم چون کاری از دستم برنمیومد پا به پات گریه میکردم قربونت برم من اص...
4 مرداد 1392

دليل غيبت ماماني

سلام مامانيه عزيزم.   معذرت ميخوام يه چند روزه كه بهت سر نزدم خوشكلم.   اخه يه اتفاقي افتد كه اصلا خونه نبودم و حوصله نداشتم بنويسم. الانم خلاصشو واست ميگم دلم نميخواد چيزاي ناراحت كننده بنويسم. روز شنبه ساعت يك بعد از ناهار داداش احمدم تصادف كرد. پاش شكست و فرداش توي بيمارستان فرهمندفر عملش كردن. ديروزم اومد خونه.منم اين چند روز همش خونه مامان جون بودم. خدا رو شكر بخير گذشت.   اينو نوشتم كه فقط بدوني اين چند روز چرا نبودم نفسم. ...
30 تير 1392

مامانيه تنبل

سلام عزيزدلم. خوبي قربونت برم؟ فكر كنم خيلي خيلي خوب باشي اخه من حالم خوبه و هيچ اثري از بارداري رو ندارم.     بعضي وقتا با خودم فكر ميكنم نكنه حامله نيستم اخه انقد بي نشونه؟؟؟ فقط يه كم بي حالم وگرنه هيچ كدوم از علائم ديگه بارداري رو ندارم. يكي ام اينكه از دوغ خيلي بدم مياد اصلا وقتي بهش فكر ميكنم حالمو بهم ميزنه همش همين دوغ مياد تو ذهنم متنفرم ازش.   ديشب به بابايي گفتم اينو از جلو چشام بردار كه اصلا نبينمش. حوصله غذا درست كردنم ندارم هر روز خونه مامانمم.   ديگگگگگگگگگگگگگگگهههههههههههه...................... راستي يه چيز ديگه از ك...
30 تير 1392

خبراي جديد

سلام عزيزدل مامان. خوبي نفسم ببخشم كه دير به دير بهت سر ميزنم عزيزدلم. اولا اومدم بگم كه بابايي از 19 ارديبهشت رفته سر كار توي دادگستري خيلي واسش خوشحالم. خيلي وقته كه ازمونشو قبول شده اما كاراي مصاحبش طولاني شد. دوما ديروز روز مادر بود كه اين روزو به همه مامانا تبريك ميگم مخصوصا مامان خودم و بابايي. ايشاا.... كه هزار سال زنده باشن.من عاشقشونم. بابايي واسم يه دسته گل خيلي خوشكل گرفت.قراره وقتي حقوقشو گرفت واسم كادو بگيره.   ممنونم ازت عشق زندگيم. ديگههههههههههههه....... راستي پريشبم دستم با اتو سوخت كه جاش مونده و ميمونه. ديگه بايد برم ماماني. بازم ميام پيشت. د...
30 تير 1392

نميدونم عنوانشو چي بذارم

  سلام ني نيه ماماني. صبح بخير. امروز زود از خواب بيدار شدم.بابايي يه ربع به هفت بيدارم كرده چايي خورديم اون رفته سر كار. منم يه ذره اهنگ گوش كردم بعدم صبحونه خوردم.   زنگ زدم به مامانم كه واسه ناهار بياد خونمون. هوس خورشت قيمه كردم اما بلد نيستم خوشمزه درستش كنم. واسه همينم از وقتي عروسي كرديم يه بار بيشتر درست نكردم اونم لپه هاش سفت بودن. حالا مامان جون مياد خوشمزه درستش ميكنه. اين شبا منو بابايي كارمون شده بيرون رفتن با عمه زهرا و نرجس. زنگ ميزنن كه شام يه چيزي درست كرديم بريم بيرون با هم بخوريم منم كه از خدامه كه كار نكنم م...
30 تير 1392

حرفاي ماماني

سلام صبح بخير جوجه كوچولوي من.حالت كه خوبه قربونت برم؟ هنوزم باورم نميشه تو عزيزم تو دلمي. چند روز ديگه يعني دوشنبه ميرم دكتر ببينم چند وقته اومدي تو دل ماماني.. فقط اينو ميدونم كه هنوز يه ماه نيست. مامانم گفته فعلا نميخواد به همه بگي چون خيلي زوده بذار يه كم بگذره بعد.   منم گفتم چششششششششششششششم مواظب خودت باشي خوشكلما.منم حواسمو جمع ميكنم كه بهت اسيب نرسه فرشته كوچولوي من هر روز كلي دعا ميكنمو از خدا ميخوام كه مواظب نفسم باشه.مطمئنم كه حرفمو ميشنوه و تو رو صحيح و سالم بهم ميده.   ممنوم خدا جونم. ...
30 تير 1392

آرزوهاي مامان

مامان جون من رفتم واسه بابایی غذا درست کردم دوباره   اومدم نفسم.  مامانیه خوشکلم در چه حاله؟   داری شیطو نی میکنی؟ قربونت برم منو بابایی الان ٥ ماهه که ازدواج کردیم خیلی دلمون میخواد تو زودتر بیای کلی با هم بازی کنیم. بریم بیرون تو بگی اینو میخوام اونو میخوام. ببرمت حمام خوشکل بشی. واست کلی اسباب بازی های خوشکل بگیرم ولی بچه خوبی باش خرابشون نکن. ...
30 تير 1392

ماماني حرفش نمياد

خوشكل مامان نميدونم واسه چي چند روزيه كه حوصله ندارم فكر كنمو چيزي بنويسم. يه خورده كسل شدم.اخه توي خونه حوصلم سر ميره. هر روز با بابايي ميريم بيرون.خونه اقاجون ميريم.خونه عمه جون ميريم.خلاصه هر شبو يه جايي هستيم ولي من بازم حوصلم سر ميره اصلا حوصله انجام دادن كاراي خونه رو هم ندارم.شايدم واسه اينه كه ده روز اول ماه محرمو اصلا خونه نبودم بخاطر اينه كه تنبل شدم. يه دليل ديگم اينه كه توي خونه هيچ كاري نيست كه انجام بدم .نيست كه منم پرجنب و جوشم از علافي بدم مياد. تو هم كه نيستي سرمو با تو گرم كنم. درسم كه حوصله ندارم بخونم.اخه رشته ماماني خيلي سخته.يه چند بار تصميم گرفتم واسه ارشد بخونم ولي اصلا حالشو ندارم....
30 تير 1392