21 بهمن 1392
سلام ارمیتای من خوبی عزیزم.
مامانی خیلی وقته نیومدم واست بنویسم اخه نمیذاری که تو.
این روزا خیلی سعی میکنی که راه بری عزیزم تا حالام موفق شدی یه دو سه
قدم برداری اما لوس میشی و خودتو میندازی تو بغلم و غش میکنی از
خنده.الهی قربونت برم که این روزا خیلی شیرین شدی و همش کارای با مزه
میکنی.
مامانم میگه واست اسفند دود کنم از بس خود شیرینی میکنی عسلم.
خیلی چیزا رو یاد گرفتی مثلا همش واسه خودت میگی بابابابا بعدم میگی ممد
.اینو از من یاد گرفتی وقتی بابا رو صدا میزنم تو هم همینکارو میکنی.
اب که میخوای خودت میگی اب یا ابی ابی
کنترولو میاری بهم میدی و به تلویزیون اشاره میکنی و میگی اه اه یعنی واست
روشن کنم و شبکه پرشن تونو بیارم.
وای از وقتی که لباسا رو بریزم تو ماشین.همونجا میشینی و همش بام حرف
میزنی منم باید صد بار بهت بگم که داره لباسای ارمیتارو میشوره.
در اتاق خوابو که باز میکنم میدویی میای و اب پاشو از روی میز برمیداری و اب
میخوری یا تافت یا هر چیز دیگه که دستت برسه.
دیگه...........
راستی عزیز دلم 14 ماهگیت مبارک دخترم.ببخشید
اولش یادم رفته بود که
بنویسم.