1 مهرماه 1392
سلام دخمل قشنگم.مامانی چند روزه مطلبی واست نذاشتم.مگه میذاری اخه؟
همش شیطونی میکنی و منم باید مواظبت باشم.
اگه چشم منو دور ببینی میری گل توی پاسیو رو برگشو میکنی و
میخوری.همچین میجوییش انگار بهترین خوراکیه دنیاست.منم باید بیامو از دهنت
درارم.
کلا چیزایی که قابل خوردن نیستو خیلی بیشتر از خوراکیا دوست داری مثل
دستمال کاغذی .کاغذ. سیم tv. گل .پلاستیک و از این قبیل مواد
غذا خوردنتم بد نیست اما مثل اون اولا نیست دیگه.
4 یا 5 روزه که شربت سندروس بهت میدم میگن اشتها رو زیاد میکنه تو هم یه
ذره اشتهات بیشتر شده .
از دیروز میتونی چند قدم رو چهار دست و پا بری قربونت برم منم کیف میکنمو به
بابایی میگم نیگاش کن.
بابایی ام که یک دل نه صد دل عاشقت میشه میبوستت.
راستی دخترم یه هفته ای میشه که bye bye کردنو یاد گرفته همینکه کسی
میخواد بره یا خودش میخواد بره جایی میخنده و واسش دست تکون میده.
اقاجونو میشناسه و وقتی میگیم کجاست نیگاش میکنه.علیرضام همینطور.گل و
اینه و ساعت و عکس خودشو من و بابایی رو توپو تلفنو یه کمم tv.قربون دخمل
باهوشم برم من.
دیشب سه عمه هات اومده بودن خونمون.داشتیم شام میخوردیم .تو هم بغلم
نشسته بودی و نون بهت میدادم.یه لحظه من حواسم نبود پارچ ابو کشیدی و
انداختی یه آن متوجه شدم که همه ابو ریخته بودی و منم از همه جا بیخبر ابه
اومد زیر پام یخ کردم همچین جیغ زدم که امیر رضا داشت پشت سرم بازی
میکرد ترسید دویید اومد بغل مامانش.
شما هم به روی مبارکتون نیاوردینوانقد خندیدیم بعدش که تو تعجب کرده
بودی.بابایی گفت کی ابو ریخت گفتم این خانوم.....
گفتم الان با شوخی هم شده بهت یه چیزی میگه اما گفت قربون دخترم برم
صدقه سرش اشکال نداره.اونم کی؟بابایی که انقد بدش میاد که چیزی روی
فرش بریزه چه برسه به یه پارچ اب.
همه شاخ دراوردن.