2 اذزماه 1392
سلام عروسکم.خوبی عشقم؟
مامانی امروز بالاخره موفق شدم و اش دندونی رو واست درست کردم.البته مثلا
من درست کردم اما همه زحمتا افتاد گردن مامانم.اخه تو مریض بودی و همش
گریه میکردی.سرفه میکردی و گلوت درد میگرفت.
منم همش بغلت کرده بودم یه کم خوابیدی اما زود بیدار شدی.
ساعت 6 اشا رو بردیم با زن دایی شمیم و بابایی به اشنا و فامیلا دادیمو من تو
از اونور رفتیم دکتر که بعدم بابا اومد.دکتر گفت که یه کم سرماخوردی و بهت دارو
داد.خدا رو شکر یه کم بهتری.الان خوابی و بابایی هم داره عکسای نامزدیمونو تو کامپیور میبینه.
عزیزم انقد ناراحت بودم از بیقراریه تو که یادم رفت از اش عکس بگیرم.اما عکس
خودتو گرفتم بعد میذارم واست.
قربونت برم چیزی به 1 سالگیت نمونده عشق کوچولوی من.این روزا حال و هوای
سال قبل که تو دلم بودی رو دارم.
همش یاد اون روزا میافتم که سخت بود و شیرین.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی