ني نيه من كي مياد
سلام خوشكل خودم.
خوبي نفسم؟
اين روزا خيلي منتظر اومدنتم.
اخه ديگه منو بابايي تصميممونو گرفتيمو شرايط اومدنتو فراهم
كرديم.
كلي دعا ميكنيم كه وقتي مياي سالم باشي.
فقط همين....
دختر بودن يا پسر بودنت هيچ فرقي برامون نداره.
ما عاشق هر دوتاشونيم.
راستي چند روز قبل مامان جون اينا و خاله و دايي اينا رو واسه ناهار دعوت كرديم.
خورشت فسنجون درست كردم با قورمه سبزي.
همه از دستپختم تعريف كردن.
بعد عكس دايي احمدو زن دايي رو گذاشتم توي همون سايته ببينم بچشون چي ميشه.
چشمت روز بد نبينه.انقد زشت بود كه همه ميخنديدن.
بيچاره ها هيچكدومشون زشت نيستنا.ما فكر ميكرديم چشماش سبز و موهاش بلوند ميشه ولي
سياه پوست شد.
خيلي بامزه بود ولي سياه.
ديشبم پاگشاي عمو مجيد اينا بود خونه مامان جون.
ادامه رو دارم بعد از دو روز مينويسم.
اخه اون بالايي ها رو كه نوشتم بابايي اومد گفت دايي حسن زنگ زده كه بياد خونمون.
منم دويدم رفتم خونه رو جمعو جور كردم.اين نصفه نيمه موند.
بعدم دايي احسان و دايي احمد(دايي بابايي) اومدن.
بعدم رفتيم خونه مامان جون.
ديروزم كه كلا خونه دايي محمد بوديم.از صبح رفتيم ساعتاي 11 .بعد از ظهر رفتيم پارك ازادي فلكه
گاز.با مامان جون و زندايي(شميم فاطمه و اون يكي فاطمه)خاله الهام و دايي احسان
رفتيم كه ترن سوار شيم و سينما 4 بعدي بريم كه از شانس ما بخاطر بارون تعطيل بودن.
از اونجا رفتيم خانه و كاشانه يه كيف پول خريدم.بعدم توي را بستني خورديم و برگشتيم خونه دايي
محمد.
بابايي هم با دايي احمد رفتن بيرون طبق معمول برا گل خريدن واسه باغ دايي.
شبم منو بابايي و الهام مونديم اونجا بقيه برگشتن خونه.
ماهم امروز صبح اومديم كه توي راه يه اويز در گرفتيم.خوشكله دوسش دارم.
بابايي خواست بازم عروسك بگيره گفتم فعلا نميخوام.بعدا ميرم خوشكلاشو واسه ني نيم ميگيرم.
ناهارم رفتيم خونه مامانم باقالي پلو با مرغ خورديم.حالام اومديم خونه در خدمتيم.
اينم از خاطرات اين روزاي ما