آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

21 اسفند ماه 1393

سلام ارمیتای من.من دوباره بعد از مدتها اومدم.بخدا وقت نمیکنم.تا وقتی کار دارم که هیچ وقتی ام بیکار میشم خسته ام و حوصلم نمیشه چیزی بنویسم .اگرم بیدار باشی و لپ تاپو زیر و رو میکنی. مامانی کلی مطلب نوشته بودم و سیوش کرده بودم نمیدونم چی شده پریده همش دوباره بنویسم. مامانیه تنبلت بالاخره بعد از تلاش فراوان 24 بهمن ماه تولد زنبوریتو ترتیب داد واست. البته خودم تنها که نه. اولا زن دایی شمیم خیلی خیلی کمکم کرد که ممنونم ازش. زحمت تزییناتو کشید.یه خوردشم چاپ کردیم عمه زهرام تاپ تو رو با پاپوشتو لباس منو دوخت که از ایشونم مچکرم. خاله فریمام یعنی خواهر زندایی زحمت گردنبد هردومنو کشیدن که ازش خیلی ممنونم. ...
21 اسفند 1393

20 دی ماه 1393

دخملیم در حال نقاشی خونه مادرجونش اینم خونه مامانم اینا پیش مامان جون اینم فرشته کوچولوم دیروز که خواب بود تو اتاق دایی میثم اینم عکس اتلیه واسه تولد دو سالگیش و این . ...
20 دی 1393

15 دی ماه 1393

سلام دختر کوچولوی من.مامانی جدیدا یه کم فعال شدم .به خودم تبریک میگم. دخمل خوشکلم دیشب واسه اولین بار جلو موهاتو کوتاه کردم البته وقتی خیلی کوچولو بودی یه خوردشو کوتاه کرده بودم اما الان چتری جلو موهاتو کوتاه کردیم البته منکه نتونستم چون اصلا نمیذاشتی. الان رفتم مطلبای قبلی رو خوندم.الان سه سالی میشه که این وبلاگو درست کردم توی اذر ماه 90.دقیقا یه سال قبل از بدنیا اومدن عشقم. باورم نمیشه الان سه سال از اون موقع میگذره.خیلی خوشحالم که همه خاطراتمو نوشتم وگرنه الان خیلی کم یادم مونده بود اما الان خیالم راحته که اینجا جاشون محفوظه. خب رفتم تو اون روزا.الان  بعضی وقتا با خودم فکر میکنم یعنی من یه دختر کوچولوی دوس...
15 دی 1393

26اذر ماه 1393

سلام عزیزم  خوبی مامان.وای امروز از صبح که بیدار شدی همش نق میزنی.اب بده چایی بده شمع بده گردنبندمو خواستی.خلاصه دیوانم کردی.   طبق معمول هر روز تخم مرغم واست درست کردم خوردی.اما فکر کنم چون زود بیدار شدی بهونه میگیری. دیشب خونه مامام بودیم همین که اومدیم جلو در که سوار ماشین شیم گفتی بوی کباب میاد.واقعنم میومد.من شاخ دراوردم اخه تو بوی کبابو چجوری میشناسی.دختر باهوش خوشکلم.به بابایی گفتم تو نگفتی بوی کباب میاد که ارمیتام بگه گفت نه. انقد ذوق کردیم  ...بعدم بابایی رفت واست کباب گرفت اومدیم خونه خوردی. خلاصه اینکه این روزا انقد شیرین زبونی میکنی که دلم میخواد  بخورمت.ف
26 آذر 1393

21اذر ماه 1393

سلام عشق کوچولوم.ساعت هفت صبحه روز جمعه هست.تو خوابی و من دارم واست مینویسم.وای بیدار شدی رفتم واست اب اوردم.ببینم میزاری لغاتو جملات بامزه ای که میگی رو بنویسم. شکلاتو میگی لکلات.شولوپارسو که عاشقشی میگی لوکولات پارش. وقتی یه چیزی رو میخوای که بهت نمیدم لوس میشیو میگی می آم دسم باشه.ولی در کل میگی میخوام دسم باشه. هر چیزی که داریو نمیخوای به کسی بدیش میگی نمیدم بابا الیده یعنی بابا خریده. یه چیزی دستم باشه و ببینی تو دستمه میگی میخوام نگاش کنم. از یه چیزی خوشت بیاد که مثلا گردنبند من باشه میگی مامانی؟واسه اودته؟اوشکله؟بعد یه چیز دیگه میدی دست منو اونو میگیری مثلا سرمو کلاه گذاشتی میگی این تو این من.بعد به اونیکه دادی به من اشاره م...
21 آذر 1393

16اذر ماه 1393

سلام دختر خوشکلم خوبی عشقم.ببخشید بخدا که به وبلاگت سر نمیزنم.اصلا وقت نمیکنم مامان. عشقم اومدم تولدتو تبریک بگم عزیز دلم.دیروز دوساله شدی.دوساله که همه زندگیه منو بابایی شدی.از خدا ممنونم خیلی خیلی  زیاد که این شیرینی رو به زندگیمون هدیه کرد . نمیدونم از چی بگم.انقد شیرین زبونی که دلم میخواد بخورمت.دیگه کامل همه حرفاتو میزنی. قربون چشات برم از دیدنت سیر نمیشم وقتی نگات میکنم.   فعلا میرم بازم میام مامانی زود زود ...
16 آذر 1393

27 mehr mah

salam azizam.nemidoonam chera nemitoonam farsi benevisam har kar mikonam nem begam alan ye hafte mishe ke az shir gereftametishe rooze eide ghadir,17 mehmah yani tooye 23 mahegit. azizam kheily aziyatam nakardi ghorboonet beram . baghyasho badan migam vasat,injoori bade
27 مهر 1393