23 مرداد 1391
سلام دختر قشنگم.خوبي ماماني؟
ديگه ماماني رو دوست نداري اخه كمتر از قبل تكون ميخوري
نميدونم واسه چي؟
ماماني يه خبر خوب واست داره......
دوباره عمه شدم
ني ني داداش محمدم بدنيا اومد
اسمش النا هست.
روز 21 ماه رمضون بدنيا اومد .يعني 20 مرداد
خيلي بامزه است.
من و مامان جون همون روز قبل از بدنيا اومدنش رفتيم بيمارستان ولي
خانوم انقد ناز كرد كه اخر
شب
ساعت 11 بدنيا اومد.منم كه تا اون ساعت اونجا نموندم واسه همينم ديروز
وقتي اومد خونه مامانم
ديدمش
ماشاا... خيلي تپل مپل بود.
يه ذره از عرشيا كوچولوتر بود.
قربون هر دوتاشون برم من عاشقشونم.
حالا ديگه توي خونواده نفر بعدي كه قراره بدنيا بياد
دختر كوچولوي ناز منه.
اونم حدودا 110 روز ديگه.
خيلي خوشحالم فقط منتظرم اون روز برسه كه عشقمو ببينمو بغلش كنم.
بعدم نوبت ني نيه خاله الهامه.
خونمون ميشه پر از ني نيهاي كوچولو موچولو كه بزرگترينش عرشياست.
واي عزيزم من همشونو دوست دارم.
تو رو كه ديگه نفس خودمي
راستي انقد حرف زدم كه يادم رفت بگم امروز رفتيم توي هفته
فقط هفته ديگه مونده.
خيلي تند تند ميگذره نه گلم؟