اين چند روز
خوشكل ماماني چطوره؟
كلي وقته چيزي واست ننوشتم اصلا بگو اخه خونه اي كه بنويسي؟
معذرت ميخوام خوشكلم كه اصلا شبيه مامانا نيستم.
بعضي وقتا يادم ميره كه تو توي دلمي كلي ورجه وورجه ميكنم بعد يادم مياد.
خب اخه زود بزرگ نميشي احساست كنم.
از بس خوبي قربونت برم احساس بارداري رو ندارم نه حالت تهوعي نه چيزي
ماماني فدات شه.
اين روزا هر جايي كه فكرشو كني رفتم.
از خونه مامان بزرگم كه با دايي كامرانم اينا رفتن كربلا وتا خونه خاله الهام و
دايي احمد و عمه
نرجس و....
خلاصه هر جا رو يه بار مهموني رفتيم.
ني ني عمه با مزه شده .تو كه بدنيا بياي اون 8 ماهش ميشه.
امرروزم ميخواييم بريم خونه دايي رضا سيسمونيه ني ني شونو ببينيم.
ديگههههههههههه.........
اها چند روز قبلم داشتم واست كه لباس ميبافتم ظهر كه رفتيم بخوابيم
ميل بافتني رو گذاشتم رو تخت بالاي سرم بعد از بس اذيت ميكردم بابايي رو
ميله راست افتاد خورد به گوشم اگه بابايي برش نداشته بود گوشم خيلي
زخم ميشد
اونم عصباني شد كه اگه رفته بود تو چشمت چي ؟
ميلو كجو كوله كرد و كاموا رو هم تيكه پاره منم از اين عصبانييتش از بس
ميخنديدم نتونستم ازش
بگيرم.
بعدم بهم گفت تو يكي بايد مراقب خودت باشه چطوري ميخواي مواظب بچه
باشي.
خلاصه بعد دوباره اروم شد و خوابيديم.