6مهرماه 1391
سلام نفس مامانی.
چطوری عزیزدلم؟
مامانی اینروزا خیلی مشغله داشته که فرصت نکرده چیزی واست بنویسه
ولی عوضش کلی چیزای خوشکل موشکل واست خریده.
دیگه همه وسایل سیسمونی رو خریدیم فقط مونده سرویس خواب و
کالسکه
اونم چند روز دیگه میگیریم.
دیروز با بابایی هر چقد شیرازو گشتیم که تزیینات واسه اتاقت بگیریم پیدا
نکردیم.
همش ادرسای الکی بهمون دادن.
اما بالاخره پیداش میکنیم.
دیروز رفتم پیش دکترمو جواب ازمایشمو نشونش دادم.
بابایی یه جا کار داشت رفت وقتی کم کم داشت نوبتم میشد بهش زنگ زدم
که بیا دیگه نوبتمه اونم گفت نری داخل تا من بیام میخوام بچمو ببینم
یه طوری گفت که من از بس خندیدم نمیتونستم جوابشو بدم.
بالاخره بهش گفتم که نمیخوام امروز سونو شم.
اونم ناراحت شد خیلی دلش میخواست دختر کوچولوشو ببینه.
بعدم رفتیم با مامانم و بابایی کلی خرید کردیم و خسته شدیم و اومدیم
خونه.
فردام قراره مامانم کوفته سبزی درست کنه.
اخه اینجا رسمه که واسه مامانایی که نی نی تو راه دارن مامانشون کوفته
سبزی درست
کنن و با یه گردنبند و لباس بیارن براش.
درست گفتم؟؟؟؟؟
راستی خوشکل من الان توی هفته ٢٨ هستیم و سه روز دیگه
میریم توی
٢٩
.
دیگه چیزی نمونده ها
مامانی کم کم بارو بندیلتو ببند که میخوای بیای تو بغلم.