11 فروردين 1392
آرمیتای من سلام عزیزدلم.
مامانی تا امروز وقت نکردم بیام عیدو بهت تبریک بگم نفسم.
قربونت برم این اولین عیده که خوشکلم دیده.
دخترم سال قبل توی همین روزا بود که منتظر اومدنت بودمو تو منو زیاد
منتظر نذاشتی عشقم.
همه چیز خیلی زود گذشت و تو اومدی تو دلم و بزرگ و بزرگتر شدی و آخرای
پاییز از دلم کنده شدی و اومدی تو زندگیم.
الهی قربونت برم مامان حالا که سال نو رسیده تو کم کم داری میری تو ٥ ماهگیت.
این روزا خیلی کم خدا رو بابت این همه لطف شکر کردم واسه همینم خیلی
ناراحتم از دست خودم.
دختر قشنگم سال نود دو هم روز ٣٠ اسفند ماه ٩١ ساعت ٢ و ٣١ دقیقه بعد از ظهر از راه رسید.
منو تو با همدیگه پای سفره هفت سین نشستیم و دعا خوندیم.بابایی ام
داشت فیلم میگرفت از دخترمون.اون لحظه نمیدونستم از خدا چی بخوام
خیلی لحظه قشنگ و غمگینیه تحویل سال.
اخرم من هیچوقت نمیتونم جلو اشکامو بگیرم.
بعد از تحویل سالم دید و بازدید شروع شد و همه دختر کوچولوی من عیدی دادن.
راستی عزیزدلم این روزا انقد واسم حرف میزنی که دلم میخواد بخورمت عشقم.
وقتی میخوای بخوابی کلی حرف میزنی و اخر میخوابی.
دیگه همه اقوام میدونن که این دخملیه من عجب چونه ای داره قربونش
برم.بعضی وقتام نفس کم میاری از بس حرف میزنی گلم.
عكساي خوشكلتو اوردم كه بذارم توي وبت زندگيم.
اين عكس عشقم اخراي اسفد 91 هست
اينا عكساي آرميتاي من عيد 92