آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

شنبه 7ارديبهشت ماه 1392

1392/2/7 12:08
نویسنده : الهه
294 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دختر كوچولوي مامان.حدود دو هفته ميشه كه چيزي ننوشتم برات

عزيزم.نیشخنداخه درگير عروسي بوديم.هفته قبل عروسيه زهرا دختر عمه من بود

بهمون خوش گذشت اما همينكه خواستم شام بخورم خانوم خانوما همچين

گريه كرد از بي خوابي كه مجبور شدم شاممو ايستاده بخورمو برم

خونه.خسته شده بودم اخه همش خانوم گلم توي بغلم بود و با هم

ميرقصيديم.ناراحت

اين هفته هم كه گذشت يعني 5شنبه عروسيه عمه فاطمه شما بود.اينم

خيلي خوب بود.خجالت

اين يكي عروسي بيشتر خوش گذشت بهمون چون احساس غريبي نميكردي و اروم بودي.

عروسيه عمه توي همون تالاري بود كه ما عروسيمونو گرفتيم.خيلي باحال

بود همش صحنه هاي عروسيه خودم جلو چشمم بود.

خانوم فهام كه فيلمبردار عروسيه ما بود اومد تو رو ديد انقد باهات بازي

كرد.خيلي دوستت داشت و بغلت ميكرد.

ني ني هاي خاله هم طبق معمول توي شلوغي خودشونو كشتن از گريهگریه اما دخمل من اروم بود قربونش برم.قهقهه

عزيزدلم 7 روز ديگه 5 ماهت تموم ميشه و ميري توي شش ماهگيت.قلب

ميوه دلم اين روزا لز هردو طرف غلت ميزني اما هنوز نميتوني روي شكم

کلافه

يه كم از غذاهاي ابكي ميزنم سر زبون دخملم كه با طعماي مختلف اشنا

شه اخه يه ماه ديگه بايد غذا بخوره عزيزم.وقت تمام

راستي ماماني قراره 10 خرداد بريم مشهد نميدونم چند روزه و با چي اما

رفتنمون اگه خدا بخواد قطعيه.هتلم رزرو كرديم.اين اولين باره كه با بابايي

ميرم مشهد انقد نرفتيم كه قسمتمون شد با آرميتا جونم واسه اولين بار بريم.مژه

ديروزم عمه فاطمه و عمو مجيد واسه ماه عسلشون رفت مشهد.ايشاا... خوش بگذره بهشون.

 

راستي برا عشقم يه قالب وبلاگ اختصاصي گذاشتم و تقويمم زدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عشق مامان و بابا
9 اردیبهشت 92 15:40
سلام عزیزم کاش همزمان رفته بودیم مشهد.......... خیلی دلم برات تنگ شده، دوست دارم ببینمت. رفتی مشهد واسه منم دعا کن.
مامان جون سیلوانا
11 اردیبهشت 92 10:58
♥خدایا بالاتر از بهشت هم داری ؟ برای زیر پای مادر می خواهم . روزت مبارک ♥