18 ارديبهشت ماه 1392
ميوه دلم سلام.
اومدم 5 ماهگيه عشق يكي يه دونمو بهش تبريك بگم.
عزيزدلم آرميتا الان 5 ماهو 3 روزه كه همه زندگيم شدي.
هيچوقت فكرشو نميكردم انقدر بچمو دوست داشته باشم اخه من يه دختر
سر به هوايي بودم كه
حتي وقتي بابايي اومد خواستگاريم همه تعجب كرده بودن و ميگفتن نه الهه
هنوز بچهست با اينكه 24
سالم بود
ميدوني چرا؟اخه من همه كارام بچه گونه بود.به چشم همه من هنوز يه دختر كوچولوي شيطون بودم.
خودمم باورم شده بو همه اينا رو.
وقتي تو اومدي تو دلم خجالت ميكشيدم كه كسي بفهمه
وقتي ام كه فهميدن بازم دلم نميخواست جلو جمع كسي حرفشو بزنه.
الان 5 ماهه كه همه چيزم عوض شده.ديگه اون دختره سر به هوا نيستم
ديگه اون بي طاقت چند ماه قبل نيستم.
ديگه اون كسي نيستم كه بايد خوابش به موقع و غذاش سر وقت باشه و
اگه نبود همه رو كلافه ميكرد.
مامان شدن خيلي از عادتاي بد منو از بين برد.همه اينا رو مديون توام عشق
زندگيم.
قربون خنده هات برم كه با خندت دنيا رو بهم ميدي.
دختر قشنگم الان 4 روزه كه برا بار اول سرما خوردي الهي بميرم كه هر بار كه
سرفه ميكني من ميميرم و بابايي ام ميگه الهي دردو بلات بياد به جونم.
شنبه صبح رفتيم دكتر منو تو خودمون تنهايي سخت بود اما نميتونستم
طاقت بيارم تا عصر
دستم شكست اخه بغل كردن طولاني خيلي سخته برام.
اما زود برگشتيم خونه عزيزم از فرداشم حالت بهتر شده الان ديگه خوبي.
راستي حدود يه هفته هست كه خانوممو ميزارم توي روروئكشو وقتي كار
دارم توي اشپزخونه
ميبرمش پيش خودم.قبلا ميزاشتمت روي ميز اما حالا ديگه ميترسم غلت بخوري بيافتي قربونت برم