14 شهریور ماه 1392
سلام دختر قشنگم خوبی مامان؟
این روزا دخترم خیلی شیطون شده و الانم که میبینی با خیال راحت نشستم
مینویسم خانومی خوابه.
دختر و انقد شیطنت؟؟؟؟؟
از دیوار راستم بالا میری عشقم.دیروز توی اشپزخونه بودم شمام تو سالن
بازی
میکردی.اومدی دم در اشپزخونه منو دیدی اومدی بالا و خودتو به من
رسوندی.انقد میخندیدی وقتی تونسته بودی با زحمت خودتو بالا بکشی.
قربون دختر زرنگم برم.یه چند روزه که سرما خوردیو بهت دارو میدم.طبق معمول
وقتی مریض شی غذا نمیخوری
راستی یادم رفت بگم.
روز دوشنبه بابایی چون تعطیل بود
رفت باغ و قرار شد که واسه ناهار با عمه اینا همگی بریم باغ.
خلاصه من همه کارامو انجام دادم.شما رو هم خوابوندم گفتم 5 دیقه ای برم یه
دوش بگیرم بیام.همینکه رفتم داخلو شامپو زدم به موهام.یه ان حس کردم داره
صدات میاد.درو باز کردم دیدم اره داری خودتو هلاک میکنی.دیگه ستو پامو گم
کردم همینطوری با شامپو اومدم بیرون.کولرم روشن...یخ زدم.تورو بغل کردم
همچنان گریه میکردی.نمیدونستم چیکار کنم.از یه طرف چششمام میسوخت از
یه طرفم تو گریه میکردیو اروم نمیشدی.
به هر سختی بود رورویکتو بردم تو حمام و گذاشتمت توی اونو موهامو شستم و
اومدم بیرون.
دیگه توبه کردم.این گریه هاتو تا حالا ندیده بودم.