21 دی ماه 1392
سلام ارمیتای من.خوبی دخترم؟
حتما از خودت میپرسی این مامانیم کجاست که نمیاد چیزی بنویسه برام بهت
میگم مامان.
اولا بگم که 13 ماهگیت مبارک دختر قشنگم
این روزا از بس شیطون بلا شدی من وقتی برام نمیمونه که بیام توی وبت.
صبحها که از خواب بیدار میشی صبحونتو میدم.یه کم بازی میکنی بعد دوباره
میخوابی.
منم توی این مدت کارامو انجام میدم اخه وقتی بیدار میشی دیگه باید دربست
در خدمت شما باشم.
این روزا یاد گرفتی که از مبل بالا بری.وقتی ام میری بالا کلی ذوق میکنی و
میخندی بعدم یه پاتو میذاری روی دسته مبل که بشینی روی اون.من بیچارم باید با هزار بدبختی بیارمت پایین.دوباره از اول.
اسباب بازیهاتو همه رو میریزی وسط حال.منم روزی صد بار باید جمشون کنم اخرم بی فایدس.
دستو میگیرم تاتی تاتی میکنیم اما هنوز راه نمیری.خودت تنهایی وامیستی اما
از راه رفتن خبری نیست.
راستی چند روز پیش رفتیم اتلیه و عکساتو انخاب کردیم اما همش با یه لباسه
اخه منصرف شدیم دوباره ازت عکس بگیریم از بس کولی بازی دراوردی سری
قبل.اما همینام خیلی ناز بودن.
دخترم کلی با مامانی حرف میزنی. و یه روز که برف میومد بردمت پشت پنجره و
بهت گفتم برف.حالا همینکه میریم اونجا میگی بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر چیزی رو که دستت میاد به تقلید از ما پشت سرت میندازی و
میگی:رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی خونه کسی باشیمو لباستو تنت کنم که بریم خونه همش بای بای میکنی
تا از در بیایم بیرون.
ادای ماهی رو در میاری و دهنتو باز و بسته میکنی.صدای هاپو یاد گرفتی و هر وقت داری بازی میکنی همش میگی هاپ هاپ
صدای اردکم بلدی دراری.قار قار و هان هانم میگی.
بابایی که بیاد فورا صداش میزنی و میگی بابابابا
وقتی ناراحتی و مریضی میگی ماماماما
شمعو ببینی فوت میکنی
عاشق چایی و نوشابه هستی و از خوردنشون کوتاه نمیای
تلویزیون رو روشن میکنم و شبکه پرشین تونو واست میذارم همش نگاه میکنیو
عاشق تبلیغ الفی و زومبا هستی.هر جا باشی میرسونی خودتو.باب اسفنجی
و بره ناقلا رو هم دوست داری.میگم ارمیتا باب اسفنجی کجاست نیگا میکنی بهtv
توی اتاقت همش سر کمدتی و لباساتو میریزی بیرون و میخندی.
اگه بهت بگم بریم حمام اب بازی دیگه دیوونم میکنی و نمیذاری لباستو درارم
.میگی الا و لله باید بریم تو حمام.بعدم بشینی توی وان و تکون نخوری.میخوای
ابو بگیری اما نمیتونی اب میریزه تو چشمت.دوباره.....
راستی یه دونه از جاما رو هم از رو میز تو اشپزخونه برداشتی و شکستی بعدم
واسادی نیگاش کردی.
هفته قبل اصلا غذا نمیخوردی با هزار حیله و ترفند بغلت میکردمو ظرف غذام
دستم بود و بات حرف میزدم و یه چند قاشق بهت میدادم.اما از کت و کول
میافتادم.
الان سه روزه که سرمای بدی خوردی هرچی بهت دارو میدم هنوز خوب نشدی .
دیشب بینیت گرفته بود اصلا نتونستی بخواب قربونت برم.
بمیرم الهی .دیگه ساعت 5 دستگاه بخورو بابایی اورد بهتر شدی و حالا خواب.
غذا هم نمیخوری اصلا.منو دیوونه میکنه غذا نخوردنت.
خیلی عصبی میشم دست خودم نیست.
همش حس میکنم گرسنته.
خدا کنه که زود خوب شی عسلم