آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

من اومدم

1392/1/22 10:57
نویسنده : الهه
224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم.يه چند روز ميشه كه چيزي ننوشتم واست.اخه اصلا خونه نبودم .

دايي احمد روز 5شنبه نذري داشت منم از چهارشنبه عصر رفتم خونه مامان جون كه بهشون

كمك كنم.

بابايي ام دو روزه كه سرما خورده حالش خوب نيست.اهل دكتر رفتنم نيستيم من و بابايي.

ماماني كه از امپول ميترسه.


بابايي ام حوصله دكتر رفتنو نداره واسه همينم قرص وكپسول برا خودش تجويز كرده وداره

ميخوره.

راستي عزيزم فكر كنم دارم عمه ميشم.اخه هم زن دايي مريم ني ني تو راه داره هم زن

دايي فاطمه.

ايشا ا... يه چند ماه ديگه خبر اومدن خودتو واست مينويسم ماماني.

ماماني امروز تنبل شده واسه بابايي غذا درست نكرده ولي در عوض خونه رو مرتب كرده.

جارو كشيده همه خونه رو

لباسا رو شسته

فقط گرد گيري نكرده كه اونم بعدا انجام ميده...

ديدي ماماني چقدر فعاله؟؟؟؟


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

حمیده
19 آذر 90 12:28
سلام عزیزم
وبلاگت خیلی قشنگه، راستی کی نی نی کوچولوت میخواد بیاد تو دلت، بهش فکر کردی؟
دوستت دارم بوس بوس بوس


سلام عزيزم اره.از عيد ديگه منتظرش ميمونم.بووووووووووووووووووس.راستي تو چي؟
مدیر وبلاگ(مریم)
19 آذر 90 16:53
سلام عزیزم راست می گی!فقت خودت و خودم و بعضی وقتا مام پریسا جون چیزی می نویسه الان دوباره تقاضای نویسندگی میکنمازدست این مامانا اول می گن تورو خدا ما هم بیایم بعدا همه چی یادشون می ره


سلام عزيزم.ممنون كه نظراتم واست مهمه.اين ماماناي تنبلو حذفشون كن.بگو مامان فعال ميخوام
مامان روژین
20 آذر 90 2:35
سلام الهه وبلاگ حمیده رو بهم بده خنگول میگه بهم سر بزن وبلاگ ساختم ادرسشو نداده تو وبلاگ خودم برام بزار نه اینجا