ماماني اومد
سلام عزيزدلم
خوبي نفس مامان؟
چند روزيه كه واست چيزي ننوشتم قربونت برم
اخه چيزي نداشتم كه بگم.امروز خيلي دلم واست تنگ شد اومدم كه برات يه چيزي بنويسم.
عزيزم ديگه چيزي نمونده به قولي كه بهت دادم.
بهت گفته بودم كه از فروردين ماه به بعد منتظرت ميمونم؟
الانم فقط دو ماهو هفت روز ديگه مونده تا فروردين 91
الان فصل زمستونه.
اتفاقا بعد از مدتها اينجام بارون اومد.
من عاشق بارونم.خيلي روزاي ابري رو دوست دارم اگه بارونم بياد كه محشره.
خوشكلم يه چيزي رو يادم رفت بهت بگم.ماماني چند روز پيش با خاله الهام رفتن پيش يه
خانوم دكتر.
ازش درمورد چيزايي كه قبل از اومدن ني نيم بايد انجام بدم پرسيدم.
اونم چند تا ازمايش واسم نوشت پرونده هم برام تشكيل داد.
هنوز نرفتم ازمايشا رو انجام بدم.ميدوني چرا؟؟
اخه خيلي از امپول ميترسم.
غير از اون واكسنايي كه تا حالا زدم دو بارم خون گرفتن ازم.
(يكي واسه وقتي با بابايي رفتيم ازمايش خون واسه عقدمون.يه بارم وقتي خواستم
گواهينامه بگيرم) ديگه هيچ امپولي رو نزدم هيچوقت.
ولي چند روزه ديگه حتما ميرم عزيزم قول ميدم ماماني.
الهي قربونت برم عاشقتم.
ديگه برم ماماني.
مواظب خودت باش عشقم.