مسافرت بابايي
سلام خوشکل مامانی.
خوبی نفسم؟
دلم واست شده اندازه یه مورچه کوچولو.
خوشکلم دیروز بابایی با مامان جون اینا رفته بودن گچین(یه روستای نزدیک بندرعباس).
مامان جون اینا خواستن تلویزیون بگیرن.واسه همینم دیشب منو عمه فاطمه رفتیم خونه عموم
موندیم با راضیه و زینب ومریم .اخه زن عمو اینام باهاشون رفته بودن.
خیلی خوش گذشت بهم ولی همش با مریم دعوام میشد.
مریم کلاس اوله ولی خیلی شیطونه منم اصلا باهاش صلاح نمیام.
خلاصه از دیروز عصر تا امروز صبح کلی به سرو کله هم زدیم.
اخرم بخاطر اینکه فاطمه تلشو شیکوند قهر کرد رفت توی اتاق.
روی هم رفته شب خوبی بود.
بابایی از سوغاتی واسم یه ادکلن اورده خیلی خوش بو هست.بهش گفته بودم که واسه
خوشکلمم یه چیزی بیاره ولی گفت هیچی ندیدم.قول داده از همینجا واست بگیره.وقتی
گرفت بهت نشون میدم البته فعلا عکسشو
فعلا باید برم مامان جون.میخوام سریال عشق ممنوع رو ببینم.