اخرين لحظات بي خبري
بابایی الان رفت که جواب ازمایشو بگیره.نذاشت من برم.
دستم داره میلرزه اینا رو مینویسم.
هیچوقت فکرشم نمیکردم که این حسو داشته باشم.
تا چند دیقه دیگه همه چی معلوم میشه.
وای خدا از دیشب که خوابم نبر ساعت ١:٣٠ بیدار شدم اومدم تو سالن
خوابیدم .
هر نیم ساعت گوشیمو نگاه کردم که ببینم کی میشه ساعت ٨.
خیلی استرس دارم.دارم میمیرم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی