آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

نميدونم عنوانشو چي بذارم

  سلام ني نيه ماماني. صبح بخير. امروز زود از خواب بيدار شدم.بابايي يه ربع به هفت بيدارم كرده چايي خورديم اون رفته سر كار. منم يه ذره اهنگ گوش كردم بعدم صبحونه خوردم.   زنگ زدم به مامانم كه واسه ناهار بياد خونمون. هوس خورشت قيمه كردم اما بلد نيستم خوشمزه درستش كنم. واسه همينم از وقتي عروسي كرديم يه بار بيشتر درست نكردم اونم لپه هاش سفت بودن. حالا مامان جون مياد خوشمزه درستش ميكنه. اين شبا منو بابايي كارمون شده بيرون رفتن با عمه زهرا و نرجس. زنگ ميزنن كه شام يه چيزي درست كرديم بريم بيرون با هم بخوريم منم كه از خدامه كه كار نكنم م...
30 تير 1392

حرفاي ماماني

سلام صبح بخير جوجه كوچولوي من.حالت كه خوبه قربونت برم؟ هنوزم باورم نميشه تو عزيزم تو دلمي. چند روز ديگه يعني دوشنبه ميرم دكتر ببينم چند وقته اومدي تو دل ماماني.. فقط اينو ميدونم كه هنوز يه ماه نيست. مامانم گفته فعلا نميخواد به همه بگي چون خيلي زوده بذار يه كم بگذره بعد.   منم گفتم چششششششششششششششم مواظب خودت باشي خوشكلما.منم حواسمو جمع ميكنم كه بهت اسيب نرسه فرشته كوچولوي من هر روز كلي دعا ميكنمو از خدا ميخوام كه مواظب نفسم باشه.مطمئنم كه حرفمو ميشنوه و تو رو صحيح و سالم بهم ميده.   ممنوم خدا جونم. ...
30 تير 1392

آرزوهاي مامان

مامان جون من رفتم واسه بابایی غذا درست کردم دوباره   اومدم نفسم.  مامانیه خوشکلم در چه حاله؟   داری شیطو نی میکنی؟ قربونت برم منو بابایی الان ٥ ماهه که ازدواج کردیم خیلی دلمون میخواد تو زودتر بیای کلی با هم بازی کنیم. بریم بیرون تو بگی اینو میخوام اونو میخوام. ببرمت حمام خوشکل بشی. واست کلی اسباب بازی های خوشکل بگیرم ولی بچه خوبی باش خرابشون نکن. ...
30 تير 1392

ماماني حرفش نمياد

خوشكل مامان نميدونم واسه چي چند روزيه كه حوصله ندارم فكر كنمو چيزي بنويسم. يه خورده كسل شدم.اخه توي خونه حوصلم سر ميره. هر روز با بابايي ميريم بيرون.خونه اقاجون ميريم.خونه عمه جون ميريم.خلاصه هر شبو يه جايي هستيم ولي من بازم حوصلم سر ميره اصلا حوصله انجام دادن كاراي خونه رو هم ندارم.شايدم واسه اينه كه ده روز اول ماه محرمو اصلا خونه نبودم بخاطر اينه كه تنبل شدم. يه دليل ديگم اينه كه توي خونه هيچ كاري نيست كه انجام بدم .نيست كه منم پرجنب و جوشم از علافي بدم مياد. تو هم كه نيستي سرمو با تو گرم كنم. درسم كه حوصله ندارم بخونم.اخه رشته ماماني خيلي سخته.يه چند بار تصميم گرفتم واسه ارشد بخونم ولي اصلا حالشو ندارم....
30 تير 1392

نفس ماماني

خوبي قربونت برم؟ماماني ميخواد خاطراتشو قبل از اينكه تو خوشكلم بدنيا بياي واست بنويسه اخه همه رو كه يادم نميمونه وقتي بزرگ شدي واست بگم. ...
30 تير 1392

29 تیر ماه 1392

سلام عروسک قشنگم.خوبی مامانی؟ ای دخمل لوس دیشب نذاشتی مامانی بخوابه.خانوم خانوما ساعت 10 خوابیدن منم 12. یه ساعت یه ساعت بیدار میشدی و یه کم شیر میخوردی میخوابیدی.ساعت 4 که بیدار شدی دیگه خواب از سرت پریده بود و بازی میکردی.برا خودت حرف میزدی کلی بهت شیر دادم اما فایده نداشت. اخر ساعتای 5 بود که پوشکتو عوض کردم دوباره بهت شیر دادم تا کم کم خوابت برد.هنوزم خواب تشریف داری. این روزا یعنی 4 روزه وقتی بازی میکنی همش میگی بابابا...  ددد.... بوووووو... قربون بابا گفتنت بره مامان. وقتی بالشتو میذارم روی صورتت انقد خوشت میاد کلی ورجه وورجه میکنی و پاهاتو بالا پایین میبری تند تند. عاشق این ذوق ...
29 تير 1392

شنبه 22 تیرماه 1392

سلام دخمل قشنگم خوبی مامانی؟ طبق قرارمون روز 19 تیرماه ساعت یه ربع به هفت دخترمو با بابایی و مامان جون بردیم مطب دکتر حق جو و اقای دکتر گوش دخملیمو سوراخ کرد. مبارکه عزیزدلم اینم عکسای جدید خانوم خوشکلم               ...
22 تير 1392

19 تیرماه 1392

سلام عروسکم. امروز 19 تیرماه 1392 مصادفه با اولین روز از ماه رمضان و همچنین مصادفه باااااااااااااااااااااااااااااااااا دومین سالگرد ازدواج منو بابایی و من خوشحالم که تو ثمره ی عشق منو بابایی امسال پیشمونی. از خدا ممنونم که شماها رو به من داد عاشق هر دوتایی تونم. دختر عزیزم درسته که گاهی اوقات از دست بابایی بیدلیل یا به خاطر یه چیز بی اهمیت عصبانی میشم اما از ته دلم دوسش دارم و تا ابد عاشقش میمونم. باباییت بهترین همسر توی دنیا و بهترین باباست. منو بابایی زندگیمونو با عشق شروع کردیم و الانم که دو سال ازش میگذره مثل روز اول همدیگرو دوست داریم .امیدوارم که تا ابد این دوستداشتن ادامه پ...
19 تير 1392

16 تیر ماه 1392

سلام دختر قشنگم.الهی که مامان فدات شه اومدم 7 ماهگیتو بهت تبریک بگم.عروسکم. هفت ماهه که همه زندگیم شدی.با وجود تو دیگه هیچی اذ خدا نمیخوام. هر بار که خنده هاتو دیدم توی این چند ماه خدا رو شکر کردم که منو لایق تو رو داشتن کرد.  ارمیتای من چند روزه که وقتی با خودت داری حرف میزنی و بازی میکنی دددددد میگی.دلم میخواد بخورمت.   انقد بهت وابسته شدم که پیش هیچکس نمیزارمت.یه وقتایی که با خاله میریم خرید مامان جون میگن که ارمیتا رو بذار پیشم.منم الکی میگم گریه میکنه نمیتونی ارومش کنی.دخملیمو با خودم میبرم با وجود اینکه دستم درد میگیره و دیگه توان راه رفتن واسم نمیمونه اما خیالم راحته که پیش خودمی. قربون نشستنت برم ...
16 تير 1392