20دوشنبه شهريور 1391
سلام دختر کوچولوی مامانی الهی من قربونت برم مامان .
دلم واسه دیدنت پر میزنه.چند روزی میشه که واست چیزی ننوشتم اخه نی
نی وبلاگ یه اشکال داشت.
جیگر طلای مامانی هفته رو تموم کردیم والان توی هفته
هستیم.
نمیدونی چقد ارزوی اینو داشتم که یه روز اینجا واست بنویسم توی هفته ٢٦
هستیم
چون اینجوری دیگه چیزی به اومدن خوشکلم نمونده.
قربونت برم مامان تو اصلا اذیتم نکردی توی این چند ماهی که تو دلمی حتی
یه بار.
اگرم دلم میخواد این روزا تموم شن فقط واسه اینه که روی ماهتو ببینم.
مامانی فقط شبا که میخوابم خیلی سختمه اخه همش باید روی پهلوهام
بخوابم
حس میکنم استخونای دنده هام شکسته اخه خیلی بده که همش اینجوری باشی.
اما اصلا مهم نیست این سختیام واسم شیرینه
تو فقط سالم باش و بزرگ شو و بیا تو بغلم.
راستی چند شب پیش یه خواب باحال دیدم.
دیدم که خاله الهام میگفت میشه نی نی رو از تو شکم دراورد نیگاش کرد
بعد گذاشت سر جاش
ماهم تو بیرون اوردیم نمیدونم چطوری کلی نیگات کردم مثل ماه بودی
اما نمیدونستم دختری یا پسر شک داشتم.
بعدم دیگه نتونستم بفهممو گذاشتیمت سر جات.
بعد فردا ظهرشم خواب دیدم که خانوم کوچولو بدون دمپایی رفته تو حیاط
پاشو کثیف کرده
بعد میاد تو اشپزخونه منم بغلت کردم بردمت توی حمام که پاتو بشوری.
قربون پاهای کوچولوی کثیفت برم مامان
دیگه اینکه چند روز قبلم که خواستیم بخوابیم انقد تکون تکون خوردی که
بابایی برای اولین بار تکون خوردنتو دید
و احساس کرد خیلی حس خوبی بود واسش.
عزیزدلم فقط ٦ روز دیگه مونده که بریم توی ٧ ماهگی.
تقریبا ٨٠ روز دیگه نفسم بدنیا میاد