14 اردیبهشت ماه 1393
سلام عزیز دلم خوبی مامان .قربونت برم انقد شیطون شدی که من دیر به دیر میام وبلاگتو بروز میکنم.خانوم خوشکلم این روزا عجیب عاشقت شدمو دلم میخواد بخورمت.حتی اگه کارم داشته باشم بغلت میکنمو کارمو انجام میدم چون دلم میخواد تو بغلم باشی.
یه چند روزه کلی حرف میزنی واسمون هر کدومو که یادمه مینویسم.
تاب تاب
توت
میومیو
بابایی
مامایی
عمه
امیر
تاتی
میام=میخوام
بده
بیا
اب
نون
هاپ
بوووه
هیس
دایی
عینک
حمام
و هزار تا کلمه دیگه
اینارو فعلا یادمه.
فردا 17 ماهگیت تموم میشی و میری توی 18 ماهگی.قربونت برم که تند تند داری بزرگ میشی عزیزم.
وقتی بابایی لباس میپوشه دم دروامیستی و میگی دد.
وقتی ام میره بیرون یا بابایی یا هر کس دیگه میگی لفت
همه رو بوس میکنی.لباس بابایی رو صبحا که میریم اتاقو مرتب کنیم میبینیو بوسش میکنی
دلم میخواد بخورمت از بس شیرین شدی.واسه همینم زیاد وقت نمیکنم بیام بنویسم.